عزیز دل مامان و بابا؛ شهراد نفس،عزیز دل مامان و بابا؛ شهراد نفس،، تا این لحظه: 12 سال و 9 روز سن داره

شهراد، پادشاه قلبم

هشت ماهگیت -شب یلدا- مبارک

سلام. من اومدم با سه تبریک برای گلم؛ اول: هشتمین ماهگردت مبارک پسرم .          دوستت داریم عاشقانه، صادقانه، حاودانه... دوم: دو تا دندون بالاییت هم دراومد . چند روزه سفیدیش دیده میشد و دیروز اون مرواریدهای قشنگتو لمس هم کردم! دستام تمیز بود پسرم، من مامانتم دیگهههههههههههههه.   مبارکه عزیزم. سوم:         امیدوارم با نوه ها و نتیجه هات شب یلدارو جشن بگیری عزیزم.                   دو تا عکس از صبح امروز که دنبال من اومدی تو آشپزخونه و عاشق اینی که خودتو توی در گاز ببینی، موش هم می کنی که بذارم همونجا باشی. فدات...
30 آذر 1391

برف

در روز چهارشنبه - 22 آذر 91 - اولین برف زندگی پسرم بارید. این عکسها هم مربوط میشه به روز بعدش که رفتیم طرقبه، در هوایی سرد.                         زندگیت سرشار از پاکی و زیبایی و سپیدی عزیزمامان. ...
27 آذر 1391

شیرینی این روزها با شهراد

سلام عزیز دل مامان، پسر قشنگم. میخوام توی این پست مخاطبم خودت باشی، میخوام از شیرینی ها و شیطنتهات بگم،  اول باید بگم من کلا سعی می کنم زیاد از خاطراتم نگم و به شدت به این جمله ی استاد "حرف هایی هست برای نگفتن" اعتقاد دارم، (عزیزم انشاالله بزرگ میشی و خودم با کتاب های دکتر علی شریعتی آشنات می کنم) میخوام اینقدر لذت با تو بودن ذهن و وجودمو پر کنه که هیچ فرصتی واسه فکر کردن به بعضی چیزها نباشه. اما حالا اشاره ای به این روزها می کنم چون می دونم شیرین تر از این دیگه واسم بوجود نمیاد. این روزها صدای قشنگت گوشهامو نوازش میده، مدام در حال گفتن: دَ دَ، بَ بَ و مَ مَ هستی، وایییییییییییی چقد خوبه که دارمت.   توی چهار دست و پا...
19 آذر 1391

شهراد در آتلیه

این عکس ها مربوط میشه به 22 آبان که یکی از اونا رو به همراه شعر پر مهر خاله زری عزیزم گذاشتم واسه خوش آمدگویی، البته اینا عکس رو عکسه چون فایلشو بهمون ندادن!  پسر خوشروی من اون روز در آتلیه حسابی جدی بود و توی اون محیط تاریک و ناشناس بهت زده شده بود، من و بابا رضا حسابی تلاش کردیم تا خانم عکاس چندتا لبخند زیباشو بتونه شکار کنه.                هزار مـــــاشـــــــاالــــــــــلـــــــــــه به پسر قشنگم شــــــــهراااااااااااااااااااااااااااااااد عـــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااشـــــــــــــــــــقــــــــــــــــــــــتم ...
18 آذر 1391

زیارت

شهرادم شب تاسوعا، در هوای سرد پاییزی رفت زیارت امام رضا(ع). (3 آدر91) با حساب ماه قمری، پارسال مثل امروز فهمیدم نی نیم آقا پسره که روز علی اصغر(ع) بود و همونجا به دلم افتاد سال بعد به امید خدا ببرمش تو مراسم شیرخوارگان حسینی، اما حیف که نشد... واسه همین رفتیم حرم تا تو اون محیط پاک و معنوی از خدای مهربونم به خاطر این هدیه ی زیبا و عزیزش تشکر کنم، با تمام وجود گفتم و همیشه میگم: خدایا ممنونتم................ ...
15 آذر 1391

هفت ماهگیت مبارک

30 آبان 91؛   پسر قشنگ مامان   ماهه شد. مبارک باشه عزیز دلم. هفت ماه با تو بودن و به سرعت گذشتن این روزهای زیبا واسه مامان و بابا خیلی شیرین بود. دوستت داریم و امیدواریم برآورده شدن آرزوهایی که واست داریمو ببینیم.  چند تا عکس از عروسک من؛ امروز، روز سرد پاییزی: ورودت به هشتمین ماه زندگیت و زندگیم مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ      ...
1 آذر 1391
1